شاه سابق ایران زندگی جالبی داشته است، او خودش را نظرکرده خداوند می دانست و عزیزی رِند می گفت ادعایش خیلی پرت هم به نظر نمی رسید؛ همینکه سه بار به ادم سوء قصد کنند و هربار میلیمتری از مرگ فرار کنی و حداکثر خراشی سطحی برداری، نشان می دهد که در عالم بالا خیلی بی هوادار نیستی. 🙂

 

باری، قضیه سوء قصد ها به شاه را در تاریخ شفاهی می خواندم، در سوء قصد اول یکی از سربازان گارد جاویدان به نام رضا شمس آبادی در کاخ مرمر او را به گلوله می بندد، می گویند شاه به عادت ایرانی ها بعد از پیاده شدن از اتومبیل مکثی می کرد و آسمان و اوضاع هوا را نگاه می کرده و بعد به سمت کاخ می رفته است، آن روز خاص از قضا بخت یار او بود و چنین نمی کند و به همین دلیل شمس آبادی فرصت مناسب را از دست می دهد و بعد از کشتن دو نفر از محافظان شاه، خودش کشته می شود. عالیخانی می گوید من با شاه قرار جلسه داشتم و به کاخ رسیدم دیدم اوضاع غیرعادی است و وقتی از قضیه باخبر شدم خواستم زمان دیگری شرفیاب شوم. شاه ولی برخلاف انتظار او جلسه را برگزار کرد و دیدم آرامش عجیبی دارد، فکر کردم اینگونه وانمود می کند، ولی بعد دیدم با ژنرالی فرانسوی هم جلسه داشته است و او هم باورش نشده بود آدم بعد از آنکه قصد کشتنش را داشته اند چنین می تواند آرام و خونسرد رفتار کند. بعدها در دانشگاه هم که به او سوء قصد می شود بسیار خونسرد رفتار می کند. وقتی به طرف کسی تیراندازی می کنند انتظار اینست که در برود، ولی او از جایش تکان نخورده و فقط سرش را این طرف و آن طرف کرده است! در این حادثه گونه اش خراش برداشت.

 

برداشت عالیخانی این بود که او ” شجاعت فیزیکی” داشت، ورزش هایی که شاه انجام می داد بسیار خطرناک بود، پایین آمدن با اسب از شیب های بسیار تند کوه که حتی برای سوارکاری کاربلد مانند اسدالله اعلم هم دیوانگی به نظر می آمد یا خلبانی در هوای بسیار بد که حتی همراهانش از ترس قالب تهی می کردند، ولی او هراسی به دل راه نمی داده است. یک بار در نزدیکی اصفهان همان زمانی که تازه هوانوردی یاد گرفته بود، موتور هواپیمایش از کار می افتد و او هواپیما را وسط سنگ های کوه فرود می آورد و همه گفته اند خونسرد منتظر می شود تا ماشین بیاید و اثری از ترس در او نبود.

 

اما از آن سو “شجاعت اخلاقی” نداشت، مسئولیت تصمیم هایش را نمی پذیرفت، مرد کارهای بزرگ نبود و به قول داریوش همایون حتی در زندگی اش یک تصمیم بزرگ نگرفت. پشتیبانی از زیردستانش در بحران ها نکرد، همیشه وقتی می دید اوضاع پس است پا عقب می گذاشت و با آن همه خودکامگی می گفت طبق قانون اساسی شاه وظیفه اجرایی ندارد! این اواخر بیماری اش کار را خرابتر کرده بود، ولی از نظر شخصیتی این ضعف اخلاقی را داشت.

 

هرچند به نظر می رسد این دو نوع شجاعت خیلی به هم همبستگی داشته باشند، ولی از قرار اینگونه نیست، مرد سیاسی به ویژه در مملکتی بلاخیز مثل ایران به ویژه نیازمند این “شجاعت اخلاقی” است، شبیه کاری که آیت الله خمینی فقید در قضیه پذیرش پایان جنگ و قطعنامه ۵۹۸ از خود نشان داد، این شاید همان چیزی است که حضرت ماکیاولی از آن به نام هنر مرد سیاسی (ویرتو) یاد می کند.