پیشینه آلمان و ژاپن را در نظر بگیرید، در هر دو دوره، پیش و پس از جنگ جهانی دوم، دو کشور نوعی سیاست مدرن سازی پرشتاب را دنبال کردند، اصلاحات میجی (ژاپن) و بیسمارک (آلمان) در مورد پیش از جنگ های جهانی را همه شنیده ایم، دو کشور دیرتر از انگلستان و امریکا شروع کردند، ولی خواستند زودتر سری توی سرها در آورند. ناموفق هم نبودند.

 

دولتی اقتدارگرا فرمان توسعه صنعتی و اقتصادی را به دست گرفت و در مدتی کوتاه کشورها رقیبی برای امپراتوری در حال زوال بریتانیا مطرح شدند. نوعی ملی گرایی افراطی با تمرکز بر تولید ملی و حمایت داخلی هم سکه رایج بود، اما تب تند زود عرق می کند و دیدیم که در جنگ جهانی دوم اوضاع چه شد. معروف است که پس از آن تجربه ها، راه حل پیشنهادی برخی سیاسیون یانکی برای مواجهه با حکومت های غیردموکراتیک و توسعه طلب همان راه حلی است که هیتلر را ساکت کرد.

 

باری، بعد از جنگ جهانی دوم نیز بعد از مدتی وقفه این دو کشور به سرعت توسعه پیدا کردند، جالب بود که این بار هم همان حرف های پیش از جنگ در رنگ و لعابی متفاوت دنبال شد، باز دولت ها نقش پررنگی داشتند و کار را با قدرت پیش بردند، در نئوکورپوراتیسم )آلمان) و سیاست صنعتی میتی (ژاپن) مضمون کلی خیلی متفاوت از پیش نبود. اسم رمز دولت توسعه گرا بود. برخی کشورهای دیگر مانند کره جنوبی هم داستان جالبی داشتند.

 

بعد از جدایی دو کره در دهه ۱۹۶۰ معروف است که کره جنوبی از شمالی فقیرتر بود، به حدی که مردم از فرط فقر در تپه ها و کوهستان ها دنبال چیزی برای خوردن می گشتند، اما ژنرال ها کار را به دست گرفتند و این کشور تکانی بی سابقه خورد، اینجا هم رویکرد توسعه ای با آلمان و ژاپن متفاوت نبود. اما نباید از یاد برد بدون عنایت غرب در دوران جنگ سرد بعید بود اتفاقی در آن کشور کوچک در مجاورت  زندان بزرگ کمونیستی شمالی بیفتد.

 

همین طور برای دیگر ببرهای آسیایی و چین هم می توان استدلالی مشابه کرد که در ظاهر از دیدگاه  اقتصاد آزاد به مفهوم متعارف و رادیکال آن فاصله داشتند و دست دولت بسیار مرئی بود. از دیدگاهی که امثال من هوادار آن اند، مداخله دولتی حتی اگر در مراحل آغازین توسعه هم ضروری به نظر برسد، شری است که باید زودتر از آن رها شد. نقدها بر مداخله دولت بر نمونه های بالا نیز کم نیست، اما اجازه دهید روی یک عامل اساسی دیگر انگشت بگذاریم: هیچ یک از این نمونه های بالا (ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهانی دوم و ببرهای آسیا) در سیاست تقابلی با “غرب” کار را پیش نبردند.

 

حتی چینی ها نیز که به عنوان نمونه مقاومت  و مداخله “موفق” دولت در اقتصاد اسم برده می شوند، بعد از تحولات آغازین تا پیش از بحران مالی ۲۰۰۸ به دنبال چالش نبودند و تعامل را دنبال می کردند. از آنجا که به موقع فیتیله را پایین کشیده بودند و تخاصم با زمین و زمان را دنبال نکردند، اکنون دیگر مواجهه با آنها برای یانکی ها ساده نیست. با “یاغیگری” سرانجامشان یا مانند امپراتوری ژاپن بود یا شوروی.

 

برای ایران ما هم البته “روی پای خود ایستادن” بد نیست، ولی امکان ندارد، تاکید می کنم امکان ندارد، دنیا (منظورم فقط “غرب” نیست) اجازه دهد یک کشور زیادی “مستقل” به توسعه یافتگی برسد و نفس راحت بکشد. فرنگی جماعت این کشور را یاغی و خطرناک می داند، به ویژه اگر آن کشور روی موشک هایش هم دلایلی مبنی بر “خطرناک” بودنش عرضه کند، والله اعلم.