“رابرت جرویس نامدارترین متفکر «نو رئالیست» جهان است. شاگردان او در اغلب دپارتمانهای علوم سیاسی در آمریکا و اروپا درس میدهند و مکتب نوواقعگرایی را گسترش دادهاند. او همچنین بزرگترین متخصص دانش اطلاعات است و بعنوان عالیترین مقام مشاور برای سازمانهای اطلاعاتی آمریکا کمک نظری میدهد. من در دانشگاه برکلی شاگرد یکی از شاگردانش بودم و کتابش را خوانده بودم. میدانستم عنوان کلاس آن روز هم «تئوریهای رابرت جرویس» است، اما نمیدانستم زنده است و خودش تئوریهای خودش را درس میدهد.
از صبح احساس میکردم شرایط مدرسه متفاوت است. اغلب پسرها با کت و شلوار و کراوات و دخترها با لباس رسمی و کفش پاشنه بلند آمده بودند. سر کلاس که نشستم یک دفعه دیدم از در پشت صحنه پیرمردی نه چندان مسن با شلواری کتانی و تیشرت و یک کولهپشتی وارد شد. همه بلند شدند و مدت زیادی برای او کف زدند ...“
“پیرمرد یک چهارپایه گذاشت وسط سن لیوان قهوهاش را گذاشت روی چهارپایه و تا آخر کلاس سرش را پایین انداخت، دور چهارپایه طواف کرد و درس داد. حتا یک لحظه هم برنگشت به ما نگاه کند. شیوه تدریس او این گونه بود. انگار در یک اتاق خالی برای خودش حرف میزند. اما در اواخر کلاس یک باره به انتهای کلاس خیره شد و گفت اکنون میخواهم برای شما بگویم که چرا بوش به عراق حمله کرد؟ جنب و جوشی در آن جا در گرفت. خبرنگاران رسانهها گوشیهایشان را روی سرشان جابجا کردند و برای بهترین شات خود آماده شدند”.
رابرت جرویس گفته بود که از نظر او و با توجه به صحبتهایی که با بوش داشت به این نتیجه رسیده که علت اصلی استحاله شخصی بوش بوده است. بوش یک «مسیحی بازمتولد شده» بود و تصور میکرد ماموریتی الهی برای برقراری دموکراسی در جوامع ستمدیده دارد و میتواند با کمک برای برداشتن دیکتاتور باعث استحاله این جوامع بشود و البته مرد دانشمند تذکر داد که نیت بوش با نیت دیک چینی و دیگران فرق میکرده و دروغ (یا عدم اطمینان) در مورد سلاح کشتار جمعی بهانهای قابل توجیه برای هدفی بالاتر بوده است.
آنچه آمد خاطره ای از دکتر مهدی جلالی تهرانی بود که دانش آموخته علم سیاست از کلمبیاست، به روشنی اشاره دارد دلایلی ایدئولوژیک پشت حمله به عراق بود، حمله به عراق از نظر بسیاری از متخصصان علم سیاست نظیر استفن والت یک اشتباه تمام عیار بود، یک وزنه متعادل کننده ایران به نام رژیم صدام حسین را از بین برد و در عمل تنها به سود همسایه شرقی عراق تمام شد.
اکنون که یکی از تندروترین مخالفان جمهوری اسلامی، جان بولتون، به سمت مشاور امنیت ملی ترامپ رسیده است، باز هم گمانه زنی ها در مورد جنگ بالا گرفته است؛ پمپئو و متیس هم از هواداران تغییر رژیم در ایران اند و خود ترامپ هم کاسبی اهل ریسک است. جان بولتون یکی از تندروترین و صریح ترین نئوکان های امریکاست که ابایی از تهدید علنی نظامی ایرانی ها هم نداشته است، آدمی باهوش و کاربلد است که به خوبی زبان تعامل با بوروکراسی تودرتوی واشینگتن را می داند، کسانی معتقدند او بیش از فلین و مک مستر که جانشین انها شده است، قدرت نفوذ در دونالد شیردل را دارد. فعالیت های لابی اعراب و اسرائیل بر ضد حکومت ایران هم که نیاز به گفتن ندارد.
پیشگویی اینکه جنگی محدود یا گسترده رخ می دهد یا خیر را باید به متخصصان فال قهوه سپرد، ولی انگار عملگرایی جای خود را به ایدئولوژی داده است، در چنین حالتی دیگر محاسبات عقلایی رایج قدرت خود را از دست می دهد و بازیگران پیش بینی ناپذیر می شوند. اینجا باید روانشناسی سیاسی افراد را در نظر داشت. جان کندی در قضیه خلیج خوک ها می گفت اگر به جای من یکی دیگر از مشاورانم که در وطن پرستی شان تردیدی ندارم، رئیس جمهور بود، امریکا به کوبا حمله می کرد و بعد شوروی وارد عمل می شد و شاید شاهد جنگ جهانی سوم بودیم! خلاصه که اوضاع ایران زیبا چه داخلی و چه خارجی خوب نیست، والله اعلم.