حضرت هایک جایی می فرماید رویکرد فردگرایی که امثال آدام اسمیت و فلسفه بریتانیایی از آن دفاع می کنند یک حسن بزرگ دارد: آدم ها را چنان که هستند می پذیرد و از این رو به دنبال انسان برتر برای هدایت جامعه نیست و به همین دلیل حتی بدترین انسان ها هم در موقعیتی قرار نمی گیرند که سامان جامعه را از هم بپاشانند. اما در آن سو کسانی هستند که کم وبیش به نوعی طراحی و مهندسی جامعه معتقدند و البته دستاوردهای درخشان! در میان آنها به ویژه در اردوگاه کمونیسم/سوسیالیسم کم نیست، دیده ایم که یک پیشوای دیوانه چه بلایی به سر یک ملت آورده است. به این نمونه جالب از چین توجه کنید.
چینی ها در همان دوران برنامه پیشوای بزرگشان مائو (اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰) که به “جهش بزرگ به جلو” موسوم بود، تصمیم گرفتند برای آنکه از ازبین رفتن مواد غذایی جلوگیری کنند، نسل چند جانور را بربیندازند: موش ها، پشه ها، مگس ها و گنجشک ها! خلق قهرمان تصمیم گرفتند گنجشگ ها را که به گناه نابخشودنی خوردن دانه ها و بذر محصولات کشاورزی متهم بودند، ادب کنند. کسانی با ایجاد سروصدا به وسیله طبل یا زدن بر قابلمه و مانند آن سعی می کردند گنجشک ها را بترساند تا روی زمین ننشینند، آشیانه ها آنها را ویران کردند و تخم هایشان را شکستند و جوجه هایشان را هم از بین بردند. شکار کردن آنها هم دنبال شد و گفته اند که در چین نسل گنجشک به خطر افتاد. نقل جالبی است که گنجشک ها حتی به نوعی “پناهنده سیاسی” هم شدند و با رفتن به سفارتخانه ها و جاهایی از این دست سعی می کردند از خطر جانور دوپای کمونیست بگریزند، ولی درست همانند قضیه گریبایدوف در ایران، بست نشستن آنها هم فایده نداشت!
اما نتیجه چه شد؟ بر خلاف انتظار، بعد از این طرح درخشان میزان تولید برنج حتی کاهش یافت! اهل فن می دانند که گنجشک ها علاوه بر دانه، آفت ها و حشرات دیگر را هم می خورند و به تعادل زیستی منطقه کمک می کنند. بر اثر عدم تعادل، جمعیت ملخ ها افزایش بسیار زیادی پیدا کرد و هجوم آنها به مزارع در کنار مصائب دیگر آن طرح بزرگ نظیر “جنگل زدایی” و “استفاده بی رویه از آفتکش ها و سموم” به یک تراژدی غمبار انجامید، قحطی بزرگ چین که بیست میلیون نفر در آن مردند را متاثر از چنین اقداماتی دانسته اند. هنوز هم که هنوز است محیط زیست در چین مسئله مهمی است و آگاهان آن را از چالش های آینده آنها می دانند، گفته می شود برای رسیدن به نرخ رشد بالای اقتصادی، چشم بادامی ها تا اندازه زیادی زمین را قربانی کرده اند.
عده ای در این حوالی شیفته تجربه چینی ها هستند که توانسته اند رشد اقتصادی را با ارزش های بومی و شرقی خودشان ترکیب کنند و به “توسعه بومی” و “راه سوم” برسند. با بررسی و نقد و نظر مخالف نیستم، بد نیست آدم ها گزینه های بدیل را در نظر بگیرند، ولی حتی این تجربه کنونی آنها هم خیلی درخشان نیست. اجازه دهید یک پیشنهاد صریح داشته باشم، اینجاها که ما زندگی می کنیم باید “راه سوم” و دیگر قصه های کلثوم ننه را رها کنید و به “اقتصاد بازار آزاد” (همان سرمایه داری) با تمام معایب آن سلام کنید.