یکی از بزنگاه های تاریخی جالب در ایران اصلاحات ارضی است، پروژه ای که قرار بود سیستم ارباب رعیتی ایران را تغییر دهد، گفته اند یکی از خان های کردستان در زمین های وسیعش اجازه ساخت مدرسه را نمی داد و معتقد بود اگر رعایا بفهمند و سواد داشته باشند، دیگر از من فرمان نمی برند. کار به جایی رسیده بود که یک مالک خیرخواه دیگر که زمین هایش در محاصره خان قدرتمند بود، مخفیانه یک طویله را در اختیار کودکان قرار داده بود که آنجا درس بخوانند!

 

گفته اند که شاه سالها پیش از این قضیه وقتی از آذربایجان برمی گشت و فقر و فلاکت مردم را می دید، فکر تغییر در سرش ایجاد شده بود، وی می گفت که حکومت بر مردمی فقیر و ژنده پوش فضیلتی ندارد. از قرار همه روشنفکران و تحصیل کرده ها هم با این موافق بودند و شاه می خواست ابروی از دست رفته در قضیه ۲۸ مرداد را اعاده کند. البته اجبار و فشار امریکا برای تغییر در ایران هم بخش اساسی ماجرا بود. محمد قائد جایی به مضمون گفته است اگر امریکا پشت قضیه نبود، نه محمدرضا شاه و نه مصدق و نه هیچکس دیگر نمی توانست جلوی مالکان را بگیرد که به کوه نزنند و تفنگچی تجهیز نکنند. چنانکه با این همه باز هم مخالفت ها در میان روحانیون و ملاکان دیده شد.

 

با ترتیب خاصی این طرح پیش برده شد، از قرار به مدت ۲ سال شوراهایی در هر روستا تشکیل شده بود که بذر و کود و دیگر ابزار موردنیاز را برای روستاییان تهیه می کرد و مبلغی هم دریافت می کرده است که برای عمران روستا از آن استفاده می کردند. گفته شده است که اینها عملکرد مناسبی داشتند و با توجه به آنکه کارشان جنبه سیاسی هم نداشت، خطری هم برای حکومت نداشتند و به نوعی تمرین مشارکت و توانمندسازی هم به شمار می آمدند. اما بعدها با تاسیس یک سازمان مرکزی اصلاحات ارضی (بعدها وزارت) این تشکل های خودجوش و محلی هم از میان رفتند و تحت نظارت دولت درآمدند که البته دیگر اثربخش نبودند.

 

دکتر غنی نژاد که عمر وی دراز باد در مصاحبه ای می گفت، این کار اشتباه بود و شاه به دست خودش یک “مهندسی اجتماعی” کرد که زمینه ساز انقلاب هم شد، پیش نهادش این بود که دولت نباید دخالت در توزیع زمین می کرد و مالکیت این منبع اقتصادی را حتی با نیت خیرخواهانه جابه جا می کرد، باید استقرار “حکومت قانون” و آزادسازی را پیش می برد و خود مردم بهتر می توانستند اقتصادشان را چاره کنند و البته انقلابی هم در کار نبود. با کلیت حرف نمی توان مخالف بود، ولی سوال اینجاست اگر دخالت دولت و بالاتر از آن فشار امریکا نبود، با رعایایی فقیر و ناآگاه چگونه می شد چشم به حقوق برابر و “حکومت قانون” داشت. برای نمونه حتی در مجلس آن دوران نیز مالکان عمده نفوذ زیادی داشتند، زیرا روستاییان با توجه به اقتدار سنتی به افرادی موردنظر آنها رای می دادند.

 

هرچقدر فکر می کنم می بینم در جامعه ای مثل ایران در آن شرایط باید یک دولت توسعه گرا با مشت آهنین حرکت را آغاز می کرد، هرچند پس از آغاز شاید بهتر بود پایش را اندک اندک بیرون می کشید. مطمئن نیستم، ولی شاید در آن شرایط ایران، سودای “حکومت قانون” بدون دخالت دولت به همان ملوک الطوائفی دوران پیش از رضا شاه می انجامید، والله اعلم.