رضا شاه فقید را برای توسعه آمرانه اش نقد می کنند، می گویند قزاق بیسواد کار را با داغ و درفش پیش می برد و به “فرهنگ” مردم بی توجه بود. امروز هم همه جا می شنویم که در توسعه باید اقتضائات “فرهنگی” را در نظر داشت، دیدم مجلاتی پژوهشی در خارجه با عنوان هایی مانند “رشد اقتصادی و تحول فرهنگی” وجود دارد و کتاب و نوشته در این مورد کم نیست و به چندتایی هم پیشتر اشاره کرده ام، نمی دانم در مملکتی عقب مانده که شپش از سروکول مردمش بالا می رفت و آب سالم برای خوردن نبود رضا شاه چه می توانست بکند، ولی به طور کلی این مفهوم “فرهنگ” مستعد سوتفاهم است.

 

توسعه کشور باید منطبق بر مولفه های فرهنگی آن باشد یعنی چه؟ بسیاری از این هواداران بومی سازی تا جایی که دیده ام منظورشان اینست که همانطور که به خیاطی می روی و جناب خیاط بالا و پایین ات را اندازه گیری می کند و برایت لباس می دوزد، ما هم بد نیست برویم چیزی مناسب قواره فرهنگی خود درست کنیم. در نگاه اول حرف حساب به نظر می رسد، حتی دیدم تجربه آمریکای لاتین را با چین و کره مقایسه کرده بود و گفته بود که از آنجا که در فرهنگ چینی ها همکاری و جمع گرایی بسیار پررنگ بود و کار جمعی بیشتر نهادینه شده بود، در یک دوره خاص آنها توانستند بهتر کار را پیش ببرند، هرچند باید توجه داشته باشید که در مورد زمان حال نمی توان لزوما چنین گفت و مثلا ژاپن در ظاهر بیشتر به یک جامعه غربی شبیه است، تا چیزی که در فیلم های کوروساوا می دیدیم و در مورد چین هم اوضاع در حال تغییر جدی است (به تازگی اکونومیست در مورد طبقه متوسط چین گزارش جالبی تهیه کرده بود)

 

اما سر بزرگ قضیه زیر لحاف است، بیشتر پژوهش هایی که دیده ام و بر عامل “فرهنگ” تاکید دارند گذشته نگرند، یعنی دیده اند در گذشته تجربه عمدتا ناموفقی روی داده است و حال بعد از سالها می شود چیزی به نام عامل “فرهنگ” را آنجا جستجو کرد. بعید است بتوان برای برنامه ریزی آینده روی مفهوم مبهمی مثل “فرهنگ بومی” کار را پیش برد و مثلا بتوانید با توجه به “فرهنگ” مملکتی برایش نسخه توسعه بپیچید. این “ناموفق” هم البته خودش حرف و حدیث کم ندارد، مثلا می گویند در اروپای شرقی توصیه های بانک جهانی و نئولیبرال ها ناموفق بود، اعداد و ارقام چنین چیزی را نشان نمی دهد و به نظر زندگی در همین فضای “ناموفق” هم بسیار بهتر از دوران سرخ است، توسعه آمرانه رضاشاهی اگر هم ناموفق بود، هزاران قدم جلوتر از دوران انحطاط قجرها بود، اگر با سوییس مقایسه می کنید البته اوضاع فرق می کند، اهل دلی می گفت پیشترها خودمان را با سوئیس و دانمارک مقایسه می کردیم و می گفتیم اوضاع خیلی خوب نیست، الان با سوریه و عراق مقایسه می کنیم و می گوییم خدا را شکر به آن بدی نیست.

 

فرهنگ را هم در این مباحث توسعه ای تا جایی که دیدم بیشتر مترادف با فردگرایی-جمع گرایی  و سرمایه اجتماعی به کار می گیرند تا چیز دیگر، مثلا در ژاپن به صورت سنتی فرهنگ همکاری و جمعی قوی بود و از این رو کیرتسو ها (گروه های اقتصادی بزرگ با روابط مالکیتی و حمایتی خاص) توانستند در دوره ای نقش اساسی در پیشبرد کار داشته باشند (در حال حاضر نمی توان با قوت چنین گفت، ژاپن اواخر دهه ۱۹۹۰ با اکنون متفاوت است). با اوضاع این حوالی مقایسه کنید که فرزانه ای می گفت در مملکت ما اگر به کسی دو قاشق عسل بدهی، با خود می گوید ببین خودش چند پاتیل برداشته است که این دو قاشقش به من رسیده است! همکاری و کار مشترک جدی به نظر در چنین فضایی  دوستانه ای! باد هواست.

 

وانگهی کدام فرهنگ؟ تنوع آنقدر زیاد است که بعید بتوان به سادگی از یک فرهنگ مشترک ایرانی صحبت کرد، در همین تهران بزرگ آدم داریم که حال و هوایش بیشتر به قرن ۵ قبل از میلاد شباهت دارد و آدم داریم که در قرن ۲۲ بعد از میلاد سیر می کند. منکر شباهت ها نیستم، ولی می خواهم اشاره کنم کار به این سادگی نیست (کتاب استاد داریوش آشوری در مورد تعریف فرهنگ را ببینید که بالغ بر صد و اندی فقط تعریف متفاوت از فرهنگ را ردیف کرده است و البته مدل هافستد را هم برای فرهنگ ملی از دست ندهید)

 

اینقدر که من می فهمم منظور بسیاری از این برادران بومی گرا از توسعه بومی چیزی است از نظر رفاه اقتصادی شبیه کشورهای اسکاندیناوی که البته کارها سرساعت برای نماز تعطیل می شود، نسوان پوشش مناسب برای گناه نیفتادن مومنان دارند و تبرج نمی کنند و تفریح جوان ها هم همکاری در فعالیت های اجتماعی مساجد است، امیدوارم در آینده حرف های جدی تری جز تکرار طوطی وار برخی شعارها بشنوم، به نظرم اگر بین آنها کسانی تلاش بیشتر کنند و به جای سیاسی کاری نقادی نظری کنند می شود چشم انتظار حرف های جدی بود، شاید هم مثل بقیه جاهای دنیا نباید زیادی بی روغن سرخ کرد و شعار داد،  والله اعلم

 

لینک مرجع