داریوش همایون فقید می گفت بعد از قضایای انقلاب سفید، شاه شروع کرد به تحقیر منتقدان و روشنفکران و عادت داشت آنها را “عن تلکتوئل”! بنامد؛ حرفش این بود دقیقا چه می خواهید که در این طرح نبود؟ با حق رای زنان؛ برانداختن مناسبات ارباب و رعیتی؛ سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها و … مخالفید؟ شما با کی هستید؟

 

 

 

این طور بود که شاه جوانبخت در دو سه گام، بعد از قضایای مصدق السلطنه و انقلاب سفید؛ بدل شد به یک خودکامه که به جای همه فکر می کرد و تصمیم می گرفت. ویلیام سالیوان اخرین سفیر یانکی ها در تهران از روز نخست دیدار با شاه یاد می کند که او را با  تصویر مستبد و خونریزی که رسانه های غربی ساخته بودند بسیار متفاوت دید؛ دیدار او و شاه به مناسبت یک بازدید رسمی جایی نزدیک تهران اتفاق افتاد و مدتی در یک کانتینر با هم صحبت کرده بودند.

 

 

 

سالیوان می گفت در خلوت ما دو نفر، شاه بسیار ارام و خودمانی بود؛ ولی وقت رفتن و زمانی که شاه خواست برای حضور در مراسم رسمی بیرون برود؛ صاف ایستاد؛ لب هایش را به هم فشرد و صورتی جدی به خود گرفت و در را با قدرت باز کرد و به میان حاضران رفت. او می خواست تصویر قدرتمند شاهانه خود را میان مردمش حفظ کند، این البته حس تحقیر سالیوان  را برانگیخته بود؛ ولی او چه می دانست حکومت و نوسازی در یک کشور محافظه کار خاورمیانه ای به چه معناست.

 

 

 

اکنون هم که به اوضاع نگاه می کنیم به نظر اوضاع خیلی فرق نکرده است، در مملکتی بلاخیز در حوالی خاورمیانه همچنان نابخردی بیداد می کند؛ دموکراسی و غیره هم تا اطلاع ثانوی باد هواست؛ نیروهای ضدتوسعه آنقدر قدرتمند اند که امیدی به آینده نیست. آش آنقدر شور است که حتی امثال من هوادار دولت حداقلی هم شاید به این باور رسیده باشیم که یک دولت مقتدر که نیروهای ضدتوسعه را در هم بشکند از نان شب هم ضروری تر است، چیزی در مایه های ژنرال السیسی که بساط ادم خواران اخوانی را به هم بریزد؛ دقیقا کسی که به تمامی مخالفان بگوید: بروید به جهنم!