خیلی ها می گویند کودتای 1973 که در آن ژنرال پینوشه، فرمانده کل ارتش، سالوادور آلنده، رئیس جمهور چپ شیلی را سرنگون کرد و رژیم نظامی را سرکار آورد، مصیبتی بزرگ برای مردم شیلی بود. نمک فلفل قضیه را هم با اشاره به “مداخله سیا در کودتا” اضافه می کنند و نتیجه می گیرند که این کودتا مقابله با خواست مردم شیلی بود و جلوی استقلال و رشد واقعی شیلی را گرفت.

نگارنده این سطور معتقد است امروز که میرات ژنرال را با امثال کاسترو (کوبا) و چاوز (ونزوئلا) مقایسه می کنیم، در می یابیم که خیلی هم بد نشد اگر مردم شیلی به برکت کودتا! به طاعون سوسیالیسم دچار نشدند و امروز یکی از اقتصادهای موفق دنیا به حساب می آیند. اجازه دهید جهت تنویر افکار چند نکته را در مورد شیلی ذکر کنیم.

شیلی در سال های اواخر دهه 60 و اوایل 70 هرگز یک دموکراسی واقعی به حساب نمی آمد، مورخان آن را دموکراسی ای می دانستند که در حال خوردن خودش بود، بی قانونی بیداد می کرد، خشونت میلیشیاهای چپ هوادار آلنده پیش از سال 1970 و به قدرت رسیدن او بسیار جدی بود، بعد از آن که دیگر قابل کنترل نبودند. رئیس جمهور قبل از او، ادواردو منتاولا (1964 تا 1970)، که در به قدرت رسیدن آلنده هم نقش داشت دوره او را “کارناوال نابخردی” می نامید. همه اینها مربوط به زمانی است که اسمی هم از پینوشه در میان نبود.

در همان انتخابات 1970 آلنده 36.2 درصد آرای را کسب کرد که تنها 1.3 درصد بیشتر از رقیبش بود و جالب است بدانید حتی این مقدار نسبت به رای دوره قبل او در سال 1964 کاهش یافته بود (38.6 درصد). در کل 3 سال حکومتش، ائتلاف اتحاد مردمی که شامل حزب او و دیگر احزاب چپ و سوسیالیست می شد، هرگز در هیچ انتخاباتی اکثریت را به دست نیاورد. تندروهای چپ هوادار او اموال مردم را می گرفتند و از به کار بردن خشونت هم ابایی نداشتند، آنها هم اعتقاد داشتند قدرت از لوله تفنگ بیرون می آید.

آن رئیس جمهور “منتخب” در دوره 3 ساله اش اقتصاد را از میان برد و شکافی بزرگ در جامعه ایجاد کرد، ارتش و سیستم آموزشی همه سیاسی شده بود و کشور در آستانه جنگ داخلی بود، بر خلاف گفته ها، کودتای پینوشه مورد استقبال اکثریتی از مردم شیلی بود. آلنده اساسا به سازوکار انتخابات موجود هم اعتقادی نداشت و آن را دموکراسی بورژوایی می دانست، صریح گفته بود که اعلام تعهدش به قانون اساسی از سر اجبار بوده است و در عمل هم آن را جدی نمی گرفت.

روزنامه های هوادارش هم که از هرگونه تحقیر رای اکثریت و فریب خوردگان سرمایه داری و امپریالیسم خودداری نمی کردند، مدتی قبل از کودتا در 22 اگوست 1973، شورای قانونگذاری که اعضایش 5 ماه پیش انتخاب شده بودند، رای دادند که رژیم آلنده به صورت سیستماتیک در حال تخریب نهادهای قانونی است و پیش از آن هم دیوان عالی هم پیش از آن تذکر جدی داده بود که دولت او به صورت مکرر رویه های قضایی را نقض می کند و مقررات را نادیده می گیرد.

تورم افسارگسیخته (بالای 100 درصد) و وضع بعد اقتصادی دوران آلنده هم که نیازی به گفتن ندارد، از سوسیالیسم چیزی بهتر از این در نمی آمد. 2 سال بعد از کودتا به سبک و سنگین کردن گزینه ها گذشت و بعد از آن اصلاحات ساختاری اقتصاد آغاز شد که بنیان “معجزه اقتصادی شیلی” بود، کسانی گفته اند جهش بعد از 1990 و کنار رفتن پینوشه شروع شد، اما اصول پایه ای در همان دوران ژنرال بنا نهاده شد و بعدها با تغییر و اصلاح و بازاری تر کردن اقتصاد، سه دهه رشد اقتصادی را شاهد بودیم.

جالب اینجاست که دوران او هرچند اقتدارگرایی حاکم بود، از تمامیت خواهی خبری نبود، انتقال قدرت مسالمت آمیز وی در 1990 بر اساس قانون اساسی بود که 7 سال بعد از کودتا در دوران خود او بازنگری شده بود! در عمل، کارنامه ژنرال از بسیاری از به اصلاح دموکرات ها، بهتر بود. می شود به خشونت و استبداد او ایرادها گرفت، ولی شیلی با فرض ادامه آن حکومت مردمی! سرنوشتی جز ونزوئلا و کوبا نداشت.

خیلی ها در حوالی ما استبداد ژنرال را محکوم می کنند و اینکه وابسته به غرب بود و نگذاشت آلنده مردمی کاری کند، البته قهرمان سازی ایرادی ندارد، ولی باید مواظب باشیم که دنیا را کارتون فرض نکنیم و ارتباط با واقعیت را از دست ندهیم. کسی نمی داند، شاید ژنرال هم عاقبت به خیر شده باشد، والله اعلم.

لینک مرجع