می گویند محمد رضا شاه پهلوی نسبت به تصویرش در رسانه های غربی بسیار حساس بود و یکی از شکایت های همیشگی اش از فرنگی ها این بود که روزنامه ها شما هر چه بخواهند می نویسند و شما هم هیچ کاری نمی کنید. پاسخ آنها البته روشن بود که رسانه های ما آزاد اند و نمی توانیم به آنها چیزی تحمیل کنیم.
همان زمان ها ابوالحسن خان بنی صدر به این نتیجه رسید که بد نیست مبالغی خرج شود تا شاه و دودمان پهلوی در رسانه های غربی بد جلوه داده شود، صدها هزار دلار به حساب یک پزشک ایرانی مقیم هیوستون تگزاس واریز شد که کارش برنامه ریزی و به راه انداختن تظاهرات دانشجویی و ارتباط با رسانه های غربی بود، این پزشک کسی نبود جز ابراهیم یزدی.
او ارتباط خوبی با اهالی رسانه و سیاستمداران غربی برقرار کرده بود و تلاش می کرد با رساندن اخبار مربوط به وضعیت حقوق بشر و فساد در ایران، جامعه جهانی را نسبت به وضع ایران حساس کند. او به ویژه در سالهای اوج گیری اعتراض ها در دوره کارتر نقشی اساسی بازی کرد. ارتباطش با مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه باعث شد امریکایی ها برای مصالحه با مخالفان و جلوگیری از برخورد تند با آنها روی شاه فشار بیاورند.
سرگذشت این پزشک جالب بود؛ سوسیالیسم آن هم از نوع خاورمیانه ای اش چیزی کم از طاعون نداشت، او هم به قول خودش مسلمان سوسیالیست بود و هنوز هم عکسش با فیدل کاسترو را در اینترنت می شود پیدا کرد، می گفت همان سال های دهه ۱۳۴۰ دیدیم انقلاب کوبا و الجزایر پیروز شده بود، شور انقلابی بر ما غلبه کرد و بلند شدیم رفتیم به الجزایر و چین تا برای مبارزه آموزش های چریکی ببینیم. حتی گفته بود که اول بار اصول و فن مبارزه و سازمان دهی مخفی را او یاد سازمان مجاهدین خلق داده است.
در این سالها رفقایش بنی صدر و قطب زاده و بازرگان و علی شریعتی بودند، آنها در سال های مبارزه ارتباط گسترده ای با عرفات و قذافی و جمال عبدالناصر و صدام تکریتی برقرار کرده بودند، رهبران ناسیونالیست های عرب مخالف شاه بودند و دریغی از حمایت از مخالفان او نداشتند. به وساطت علی شریعتی، یزدی و تعدادی دیگر از الجزایر به مصر رفتند و در قاهره تشکیلات راه انداختند و به مخالفان اصول نبرد چریکی را آموزش می دادند، در عددی حیرت آور که به اشتباه چاپی می ماند ادعا کرده بود که ۳۶۳۵ نفر در این دوره آموزش دیدند و مسلح به ایران برگشتند! بعید بود این لشگر چریک مسلح از دید ساواک دور بماند.
باری، او و رفقایش در لبنان، فلسطین، عراق، مصر فعالیت کردند و برخی کمک ها از جاهایی نظیر سازمان اطلاعات لیبی و مصر می رسید، اما گذشته از چریک بازی، در امریکا و بعدها فرانسه هم با قطب زاده و بنی صدر مثلثی را تشکیل داده بود و بازوی اصلی آیت الله خمینی در مبارزه علیه شاه به شمار می آمدند.
بعدها هم که انقلاب پیروز شد و پستی در دولت موقت پیدا کرد، در مورد نقش او در اعدام مقامات رژیم سابق حرف های ضد ونقیض کم نیست. مذاکره اش با سایرس ونس، وزیر امور خارجه امریکا، خبرساز شد، جالب بود در همانجا هم حرف های شاه را برای او تکرار می کرد که چرا اینقدر در مورد وضعیت ایران سیاه نمایی می کنید و مگر نمی فهمید وضع در ایران عوض شده است!
به تدریج از سیاست ایران کنار گذاشته شد و شاید باورش این بود که مصداق بارز این جمله است که انقلاب فرزندانش را می خورد. زندگی اش پایین و بالا زیاد داشت، بعید بود خیلی از دنیا و واقعیت های آن سر در بیاورد، از جنس سوسیالیست های رمانتیک خاورمیانه ای بود که بیشتر عاشق مبارزه اند. سرنوشت او، بنی صدر، قطب زاده و بازرگان غریب و عبرت آموز بود؛ فاعتبروا یا اولی الابصار.