در ماه مارس سال ۲۰۰۰ پس از ماه ها رقابت انتخاباتی نفسگیر در امریکا، جورج بوش و ال گور به ترتیب به عنوان نامزدهای نهایی جمهوری خواه و دموکرات انتخاب شدند، همان زمان یک نظر سنجی انجام شد و نتایج جالبی داشت؛ تنها ۶۶ درصد امریکایی ها توانستند نام این دو نامزد را به یاد آورند (مواضع سیاسی و سیاست ها پیشکش) و ۲۰ درصد نام هیچکدام را نمی دانستند!

 

بسیاری معتقدند برای آنکه دموکراسی و فرایندهای سیاسی جمعی به درستی عمل کند، پیش نیاز آن آگاهی سیاسی شهروندان است؛ اگر مردم فهم سیاسی مناسبی نداشته باشند؛ فرایندهای سیاسی هم خوب عمل نخواهند کرد. ظهور پوپولیست ها که آینده کشورها را تباه می کنند از پیامدهای فوری همین ناآگاهی است، چیزی که گزارش دموکراسی اکونومیست هم افزایش آن را در سال های اخیر تایید می کند.

 

اما اجازه دهید ادعا کنیم اکثریتی از مردم دنیا نسبت به سیاست جاهل اند؛ در یکی از پژوهش های جدی و معروف روانشناسی سیاسی در دهه ۶۰ مربوط به مکتب میشیگان در مجله “امریکن وُتر” نشان داده شد که چیزی در حدود ۲.۵ درصد! مردم به واقع سیاست را به معنای درست می فهمند، یعنی از جهت گیری های کلی احزاب و ایدئولوژی آنها سر در می آورند؛ سیاست های حزبی را تحلیل می کنند و می توانند ارزیابی جدی از فضای سیاسی داشته باشند (گروه موسوم به ایدئولوگ ها)، حدود ۹.۵ درصد هم به درجات کمتر ولی شناخت سیاسی قابل قبولی دارند؛ بقیه ۸۸ درصد مردم با هیچ معیاری در سیاست کاربلد به حساب نمی آیند! حدود ۲۲ درصد از کل جمعیت که به معنای واقعی کلمه پرت اند!

 

در ایران آماری نداریم، ولی می شود حدس زد که علیرغم سیاست زدگی ظاهری، اوضاع از نظر آگاهی سیاسی و توان تحلیل مطلوب نیست و جهالت سیاسی و اخلاق قبیله ای بیداد می کند (لازم است مثال بزنم؟)، به بیانی دیگر حتی وقتی از “بهترین” نوع حکومت یعنی دموکراسی هم صحبت می کنیم، آنها که رای می دهند و قرار است مشارکت کنند، وضعیت “غم انگیزی” دارند، قضیه منحصر به ایران هم نیست و وضع حکومت های غیردموکراتیک و اقتدارگرا که از این هم بدتر است.

 

دلیل اینکه هواداران اقتصاد بازار تا این اندازه از مداخله نکردن دولت در اقتصاد دفاع می کنند هم جز این نیست؛ دولت یک نهاد بی طرف نیست که معادلات اقتصادی حل نشده بازار را حل می کند؛ بلکه یک نهاد سیاسی است و ثروت “واقعی” هم تولید نمی کنند. مداخله دولت در اقتصاد حال به بهانه افزایش “خیر جمعی” یک معنای روشن دارد: از حساب و کتاب اقتصادی دور و به سیاست وارد شده ایم. حالا چه کسی می خواهد کیفیت این فرایند سیاسی را بررسی کند که از نظر منافع عمومی بهتر از بازار عمل کرده است؟ چه کسی ارزیابی می کند که فلان سیاست نفع همه مردم است یا نفع بعضی نورچشمی ها؟ همان مردمی که هیچ شناختی و علاقه ای به سیاست ندارند؟ همان هایی که مغز کرم و چنگال اژدها دارند؟ به نظر جواب رضایت بخشی نداریم.

 

از این روست که هواداران اقتصاد بازار اینقدر به دولت و سیاست ورزی بد بین اند، مردم عادی شاید سیاست بلد نباشند، ولی محیط نزدیک خود را خوب می شناسند؛ تدبیر منزل را خوب بلدند  و حساب و کتاب سرشان می شود و انگیزه بیشتر کردن رفاه خود را دارند. ایراد بسیاری از اقتصاد دان های هوادار مداخله دولت اینست که در واقع تصویر دقیقی از سیاست ندارند؛ آنها دولت را یک تصمیم گیر اقتصادی تلقی می کنند تا سیاسی و منطق عمل سیاسی دولت ها را ندیده می گیرند؛ والله اعلم.