کسانی گفته اند در مراحل آغازین توسعه و با رشد شهرنشینی نوعی حسرت نسبت به زندگی ساده روستایی پدید می آید،  حتی امروزه هم بسیاری بر این عقیده اند که صفا و صمیمیت روستا چیز دیگری است و زندگی شهری هنوز دین و ایمان اهالی آنجا را نبرده است. اگر به آنها بگویید زندگی روستایی در مجاورت طبیعت کار دشواری است و آرامشی که دنبالش هستند، به این سادگی به دست نمی آید، شاید نپذیرند، ولی از این طرف هم بعید است بتوانید آنها را متقاعد کنید چند روز آرزویشان را بیازمایند و در روستا زندگی کنند!

 

بگذارید یک تجربه تاریخی “روستانشینی اجباری” را مرور کنیم، خمرهای سرخ در کامبوج برای آنکه همه را از شر سرمایه داری و نابرابری راحت کنند، تصمیم گرفتند همه چیز را ویران کنند و از اول بسازند. سالی که به قدرت رسیدند را به پیروی از انقلاب فرانسه “سال صفر” نامگذاری کردند و خواستند یک جامعه کشاورزی عاری از خودپرستی و منفعت شخصی خلق کنند. برای آنکه نوع جدیدی از زندگی را به مردم نشان دهند و آنها را با ارزش برابری و همکاری آشنا کنند، سعی کردند نظام تقسیم کار، مالکیت شخصی، آموزش و دیگر مظاهر مدنیت و شهرنشینی را براندازند. روستاییان را خلق کهن و شهرنشینان بهره کش! را خلق جدید نامیدند، تمام  شهرها را تخلیه کردند و انگل های شهری را به کار “مفید” در مزارع واداشتند، هنرمندان، روشنفکران، دانشگاهیان و بسیاری دیگر از صاحبان مشاغل “غیرضروری” یا کشته شدند یا با تحقیر تمام در غیرانسانی ترین شرایط به کار در مزارع واداشته شدند. حق مالکیت از خلق جدید گرفته شد، به ازای کار پولی به آنها پرداخت نمی شد و سهمیه غذایی اندکی برایشان تعیین شد و حاصل کار برای “منافع جمعی” هزینه می شد. گفته می شد حتی داشتن عینک هم می توانست نشان از تفاخر و بورژوا بازی تلقی شود و برای شخص خطرناک باشد. در این دوره درخشان! از مبارزات ضدسرمایه داری بسیاری از سوء تغذیه و بیماری های گوناگون مانند مالاریا و البته کشتار و شکنجه کشته شدند. هنوز هم کابوس ازدواج اجباری با مبارزان سرخ (بخوانید تجاوز) در ذهن بسیاری از زنان بازمانده وجود دارد.

 

یکی از مورخان گفته است این نفرت از شهرهای بهره کش و زندگی پرگناه شهری البته پدیده تازه ای نیست و تاریخی دراز از عهد عتیق به این سو دارد،  هرچند شهرهای امروزی اساسا پدیده متفاوتی از گذشته اند، یکی از شگردهای عوامفریبانه ایدئولوگ های مدرن همین برانگیختن روستاییان و دهقانان و حاشیه نشینان علیه شهرهاست، حلب در سوریه زمان های دراز یک مرکز چندفرهنگی و مرکز تجارت بود، ولی اکنون یک ویرانه بیشتر نیست. علاوه بر مشکل آب و بنیادگرایی می توان این را حاصل شورش حاشیه علیه متن و روستا علیه شهر هم دانست. مائو هم از تز محاصره شهر از طریق روستاها صحبت می کرد و در جنگ داخلی لبنان هم حسادت و نفرت فقرای روستاها مناطق کوهستانی از بیروت بر خشونت ها افزود.

 

در ایران هم البته شگرد برانگیختن روستاها علیه شهرها استفاده شد و از قرار بی نتیجه هم نبود، ولی به نظر نمی رسد در کل به نفع منافع ملی ما باشد، در کشوری متنوع با قومیت ها و پیچیدگی های بسیار، انگشت نهادن بر تفاوت ها و این را علیه آن شوراندن می تواند بسیار خطرناک باشد، مملکت بلا خیز ما از نظر سوتفاهم چیزی کم ندارد، دامن زدن به آنها به نفع هیچکس نیست.

 

توضیح: دست روی بسیاری از “شهری های” فعلی از جمله نگارنده این سطور هم بگذارید، دو سه نسل قبلترش به پشت کوه بر می گردد، منظورم از “روستایی” لزوما زندگی در روستا نیست، از یک نوع فرهنگ و نگرش صحبت می کنم، چه بسیاری در تهران بزرگ! که به واقع روستایی اند و کسانی در روستاها که چنین نیستند.

لینک مرجع