ریچارد شوادر از مردم شناسان امریکایی گفته است اینکه غربی ها ختنه کردن [زنان] در بعضی مناطق جهان را محکوم می  کنند به دلیل پیش داوری های تلقین شده از فرهنگ خودشان است، در حالیکه اگر از چشم بومی ها و “از درون” به قضیه نگاه کنیم نه تنها آن را خوب می دانند بلکه برایش جشن ختنه سوران هم می گیرند.

 

مثالی هم از یک بانوی مردم شناس درس خوانده در امریکا می آورد که تباری سیرالئونی داشت و بعد از تحصیل در ینگه دنیا تصمیم می گیرد به سرزمین مادری برگردد و خود را ختنه کند، همین بانوی مردم شناس در یک کنفرانس در جمع مردم شناسان امریکایی می گویند که در فرهنگ کشور ما این ختنه شدن زن به او احساس قدرت می دهد، ولی یک نفر غربی به دلیلی پیش فرض های فرهنگی اش از فهم عمق کار عاجز است. خود بانو می گفت که من که بومی آنجا هستم و می توان “از درون” به موضوع نگاه کنم بسیار هم راضیم!

 

به زبان ساده این بانوی مختون می گقت که واکنش منفی غربی ها مبنایی ندارد، یک پیش داوری خاص از فرهنگ آنهاست و از آنجا که فرهنگ ها هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند و چیزی فراتر از فرهنگ وجود ندارد، پس خیلی نباید انتقادهایشان را جدی گرفت! (برگرفته از کتاب “چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند، ریمون بودن، ترجمه مرتضی مردیها)

 

این قسم تفکر که “چیز درست و غلطی وجود ندارد و همه چیز فرهنگی است” با تمام ریشه های تاریخی از جنگ جهانی دوم به این طرف اهمیتی بسزا پیدا کرد، در کشورهای مترقی که روال کلی بر عقلانیت بود و آدم هایی بودند که جواب این خیال بافی ها را بدهند اوضاع آنقدرها بد نبود، ولی ورود و غلبه آنها در کشورهای مثل ایران کم از فاجعه نداشت و زیرپای خرد و تجربه و علم جدید را جارو کرد. هر انتقادی از اوضاع با حرف هایی به ظاهر منطقی روبه رو می شد که فلان چیز غربی است و با فرهنگ ما سازگار نیست! فردگرایی و دموکراسی و بازار آزاد و … همه محصولات فرهنگی غربی اند و ما از فرهنگ دیگری هستیم و آن حرف ها به در ما نمی خورد و محصول مناسب باید “بومی” باشد.

 

ایراد کار این است که برای “فرهنگ” واقعیتی مستقل تصور می کنند که انگار چیزی جدای از “افراد” هست که آنها را وادار به عمل به شکلی خاص می کند، مفاهیمی مثل “طبقه” و “ملت” را نباید چیزی جز از مجموعه ای از “آدم ها” دید؛ “فرهنگ” هم چیزی جز حاصل مناسبات “افراد” نیست که دائم در حال تحول و تغییر است، نه یک بسته ثابت و مشخص که آدم ها تا آخر عمر از آن خلاصی ندارند. ساختار ذهن آدم ها در همه جای دنیا کم و بیش یک جور است و در شرایط مناسب و با امکانات کافی می توانند به سطح بالاتری برسند؛ فرهنگ آدم ها هم چیزی ثابت نیست و می تواند تغییر کند و “بهبود” پیدا کند. یک بربر می تواند متمدن شود و چیزهایی را بیاموزد، فرهنگ دلیل کافی برای ندیده گرفتن فرد نیست.

 

به حکم عقل و تجربه انسان ها به این نتیجه رسیده اند که در اغلب موارد با تجارت می شود جنگ را درمان کرد، حکومت دموکراتیک معمولا بهتر از خودکامگی است، اقتصاد آزاد و بازاری کارسازتر از انواع دولتی آن است و بسیاری دیگر. با تمام کاستی ها و نیاز به اصلاح در دانش و تجربه بشر که در گذشته بوده است و در آینده هم خواهد بود، امروز ما از دوران گذشته اوضاع بهتری داریم.

 

نگارنده پیشنهاد می کند راست و قائم در برابر این ادعا که فلان چیز باید با فرهنگ ما سازگار باشد مقاومت کنید و بگویید راه پیشرفت راه عقلانیت و علم و تجربه است نه موهوماتی مثل فرهنگ که تعریف دقیقی هم ندارند؛ علی الحساب بهترین شکل تجربه شده که راه اصلاح را هم پیش می گذارد نگرشی است که به آن می گویند “لیبرالیسم”، همان کسانی که اولین طلایه داران مبارزه با استعمار بودند، لیبرال ها را دوست بدارید، هرچند خیلی از روشنفکران آنها را دوست ندارند، والله اعلم.

یک دیدگاه برای “در باب چرندی به نام “فرهنگ”!”

  • لوتوس گفت:

    ■هرم فرهنگی انسان ها ( سه گانه ) :
    ۱- فرهنگ سالم
    ۲- فرهنگ بیمار
    ۳-فرهنگ عمومیت یافته شده ( پارادایم های عرفی و اخلاقی عرفی شده – واقع محور که ریشه در گذشته دارد )

    در مورد سوم ، هر جامعه ای عرف های خودش را دارد که در نظر دیگران شاید مسخره بیاید و در نظر خود بومیان یا مردمان
    یک رفتار یا مدل عادی به نظر برسد ، فارغ از اینکه این شکل یا خمیره ی رفتاری در قالب فرهنگ عاقلانه است یا غط .

    در هندوستان ارزش فراتر از حقوق انسانی قائل شدن به یک گاو که ریشه در باورهای سنتی خودشان دارد .
    در فرهنگ مردمان ژاپن : وقتی میخواهند از پیش فرد بزرگی رخصت طلبند ، عقب عقب بر میگردند ( پشت شان را به آن بزرگ نمیکنند ) – شاید ریشه ای در باورهای مکتب شنتو داشته باشد …

    در تمامی جوامع بشری ، تفاوت های رفتاری و فرهنگی ریشه در مدل سوم دارند که خود همین حرکتی شبیه پاندول دارد که فی مابین فرهنگ بیمار و فرهنگ عرفی حرکت رفت و برگشتی دارد .

    و فرهنگ سالم خود ریشه در فکت های رفتاری شخصیت روانی سالم و عقلانیت محور و غیر سنتی دارد .
    از نظر آبراهام مازلو در بحث هرم نیازهای انسانی هم بنگریم ، مرحله ی خودشکوفایی (راس هرم) را که اوج رشد و تعالی انسانی در نظر گرفته است منوط به این می داند که نیازهای اولیه انسانی واقع در کف هرم مرتفع شود و فرد سطوح طبقه بندی شده را مرحله به مرحله طی نماید .

    که این سطوح پایینی به گونه ای ریشه در اقتصاد و عدالت و انصاف و امنیت دارند .
    ======================================================
    ■ کارل گوستاو یونگ بزرگوار هم در این زمینه اقسام اخلاق ، گفتار زیبایی ارائه نموده است :

    اخلاق از نگاه کارل گوستاو یونگ

    کارل گوستاو یونگ فکر می کند که اخلاق دو گونه است:
    اخلاق بردگی و اخلاق اربابی.

    اخلاق بردگی یعنی همین چیزی که نود درصد مردم به آن معتقدند؛ اخلاقی که می گوید در مهمانی ها و جمع فامیل لبخند بزن، اگر عصبانی می شوی، خوددار باش و فریاد نزن، وقتی دخترعمویت بچه دار می شود برایش کادو ببر، وقتی دوستت ازدواج می کند تبریک بگو، وقتی از همکارت خوشت نمی آید، این را مستقیم بیان نکن، برای این که دوستت، همسرت، برادرت ناراحت نشوند خودت را و عقاید و احساساتت را سانسور کن، برای به دست آوردن تأیید و تحسین اطرافیان، لباسی را که دوست داری نپوش، اگر لذتی برخلاف شرع و عرف و قوانین جامعه بشری است آن را در وجودت بمیران و به خاک بسپار، فداکار، مهربان، صبور، متعهد، خوش برخورد و خلاصه، همرنگ و همراه و هم مسلک جماعت باش…

    اما اخلاق اربابی، کاملا متفاوت است. افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روانشناسی، آدم هایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیده اند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس و همسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف میکنند.

    البته وجدان شخصی این افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماستمالی و لاپوشانی نیست، صریح و بیپرده است و با هیچکس، حتی خودشان تعارف ندارد.

    بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست.

    برای توده هایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است.

    یونگ می گوید افرادی که به اخلاق اربابی رسیده اند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طردشدگی پس می دهند.
    آنها به رضایت درونی می رسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی می مانند
    ==================================================================
    ■کتاب یونگ و سیاست: اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی کارل گوستاو یونگ
    پدیدآورندگان : والتر اوداینیک, علیرضا طیب, ماری‌‌لوئیزفون فرانتس, ماری لوییس

    از دیدگاه یونگ” :فرد بیش از نظام اهمیت دارد،
    زیرا هیچ کس نمی‌تواند پیش از ایجاد رابطه با خویشتن درونی خویش، با دیگران ارتباط برقرار کند .
    وی بر این باور بود که “هر ناهمرایی و ستیزه سیاسی تا حد زیادی برون‌ریزی ستیزه‌های درونی‌ای است که هر فرد انسان باید در درون خویش آنها را حل و فصل کند و بدین ترتیب فشار گسیختگی شخصیت خویش در اثر روان نژندی را از جامعه دور سازد .

    دل مشغولی یونگ:
    حقوق بشر
    مصونیت حقوق اساسی انسان و
    آزادی فرد بود .

    هر چند وی طبعا هیچ گونه دیکتاتوری و جباریت را برنمی‌تافت ولی اعتقاد چندانی به تغییر اجبارآمیز نظام اجتماعی پیش از دگرگونی فرد فرد انسان‌ها نداشت.
    یونگ با هر گونه عدم مدارا یا دعوی دست‌یابی به حقیقت یگانه به شدت مخالف بود وی کوشید تا نشان دهد که :
    یک دل زیستن با حقیقت درونی خویش و مدارا با حقیقت دیگران نه تنها با هم سازگار بلکه اساسا دو روی یک سکه است .
    ” خاستگاه فرهنگ و سیاست، فرد و دولت، سیاست و ناخودآگاه، فرجام سیاست، آینده بشر، و فروید و یونگ از جمله عناوین این کتاب هستند

    ================================================================
    ■عشق و اراده، رولو می، ترجمه سپیده حبیب، نشر دانژه، چاپ اول، صفحه ۳۵۱
    آرتور شوپنهاور

    شور و شهوت جنسی دلیل جنگ است و مقصود صلح؛
    شالوده‌ی هر آنچه جدی‌ست و هدف هر آنچه شوخی، سرچشمه‌ی پایان ناپذیر ذکاوت، کلید همه‌ی کنایه‌ها و تلمیح‌ها، معنای تمامی اشارات رازآلود…
    تنها به این دلیل است که بر ژرف ترین جدیت‌ها بنا نهاده شده …
    ولی تمامی این‌ها با این واقعیت سازگار است که شور و شهوت جنسی هسته‌ی اصلی اراده‌ی زندگی‌ست
    و در نتیجه، عصاره‌ی همه‌ی امیال؛
    به همین دلیل اندام‌های جنسی را در این متن، کانون اراده خواهم خواند.