اسنپ و تپسی دو نوآوری جالب اند، توانسته اند در این وضع بد اقتصادی کارستان کنند، خیلی ها به عنوان شغل اول یا دوم با این دو شرکت همکاری دارند و کم یا زیاد درآمدی کسب می کنند. وضع مسافران هم بد نیست، یک گزینه اقتصادی برایشان فراهم شده که خدمتی استاندارد و بسیار بهتر از روش سنتی آژانس و دربستی و … ارائه می دهد.
اگر این تاکسی یاب های اینترنتی نبودند خیلی از رانندگان فعلی بعید بود وارد کار جابه جایی مسافر شوند و دردسر سروکله زدن با دیگر رقبا را برای خود بخرند، زد وخورد و ناسزا بر سر قاپیدن مسافر در این بیزینس اتفاق نادری نیست. همین طور بسیاری مسافران هم بعید بود سمت استفاده از آژانس با قیمت بالا بروند یا از تاکسی های شهری استفاده کند که کولر روشن کردن برایشان مسئله ای ناموسی بود. برای خیلی ها ماشین شخصی گزینه بهتری بود.
در واقع با نوآوری این شرکت ها، کسانی اعم از راننده و مسافر که پیشتر مشتری/ مصرف کننده خدمات حمل و نقل شهری نبودند وارد بازی شدند و یک بازار جدید ایجاد شد. استفاده خلاقانه از فناوری جدید که ناممکن های قبلی را ممکن می کرد به کمک آمد و برای بسیاری شغل ایجاد شد. بیزنس های تازه دیگری هم بر اساس همین تجربه های موفق ایجاد شدند و از خدمات این دو هم بهره می گرفتند. جالب اینجا بود که در ابتدا کسی تصور نمی کرد سرمایه گذاری روی این کار موفق شود، بعید بود قرتی بازی های مثل اوبر در ایران جواب می داد، ولی کار به شکل دیگری گشت.
این نوع نوآوری ها همان چیزی است که آن کلیتن کریستینسن، استاد بنام نوآوری هاروارد، اسمشان را “نوآوری های بازارساز” گذاشته است، آنهایی که خدمات و کالاهایی که پیشتر برای عده ای خاص موجود بود را در دسترس دیگران قرار می دهند. قضیه فقط مربوط به امروز و استفاده تکنولوژی های جدید هم نیست، هنری فورد هم در میانه قرن 20 کاری مشابه کرد و اتومبیلی ساخت که همه می توانستند آن را بخرند، کاری که در کشوری بدون جاده کافی ناممکن می نمود. آمادئو جیانینی بنیانگذار بانک آمریکا (بی اُ ای) هم خدمات وام و بانکداری را که فقط برای ثروتمندان فراهم بود را برای دیگران هم دسترس پذیر کرد. بانکداری امروز را مدیون نبوغ و الهام بخشی اوییم. او هم غیرممکن را ممکن کرده بود.
اما همه نوآوری ها این طور نیستند، برخی دیگر که به آنها نواوری کارایی محور می گویند بهبود عملیاتی و کاهش هزینه ها را به همراه دارند و لزوما بازار جدیدی خلق نمی کنند. اما کریستینسن ادعا می کند برای توسعه پیدا یک کشور علیرغم اینکه هر دو نوع نوآوری نیاز اند، ولی نوآوری بازارساز اصل مطلب است، به طوریکه تکیه بیش از حد بر نوع دیگر حتی می تواند خسارت بار باشد؛ مکزیک را هم به عنوان نمونه مثال می زند که با جمعیت سرشار و عایدات نفت و جذب سرمایه گذاری کلان چند ده میلیاردی از همسایه ثروتمندش امریکا همچنان با مشکل فقر دست و پنجه نرم می کند. حرفش اینست که مکزیکی ها البته غیرخلاق نیستند، ولی روی نوآوری بازارساز تکیه نکرده اند، برای همین است که مثلا انحلال نفتا برایشان فاجعه می شود و اگر فلان کمپانی بخواهد کارخانه اش را به چین منتقل کند مصیبت زده می شوند.
استاد اعظم معتقد است توسعه یک کشور راهی جز خلاقیت آن هم از نوع بازارساز آن ندارد، نکته اش هم این است که دولت ها در این حوزه نمی توانند کاری کنند، تزریق پول فراوان هم در اقتصاد تا وقتی کارآفرینان خلاقی نباشند که کار را پیش ببرند فقط کار را خراب تر می کند، کسانی می گفتند بعد از 2003 افغانستان تا ده سال دیگر کره جنوبی دوم می شود، ولی با میلیارد دلار هزینه و استفاده از قانون ها و نهادهای “غربی” امروز وضعیت چیزی کم از فاجعه ندارد؛ فساد بالاست، اسلامگراهای تندرو فعال اند و البته امیدی به بهبود هم نیست.
پس اگر راه توسعه از نوآوری می گذارد چه باید کرد؟ روشن است: باید اجازه داد آدم ها سعی و خطا کنند و آنها را با انبوه مقررات و صلاحدید بوروکرات های دولت خفه نکرد. به ویژه دور “حمایت های دولتی” را خط کشید، دولت پای نوآوران را نگیرد، لازم به گرفتن دست آنها نیست. به ویژه به بهانه تحریم و “منافع ملی” سنگ جلوی پای کارآفرینان نیندازیم. در این میانه “تمرکز ثروت” و “بزرگ شدن برخی شرکت ها و افراد” هم طبیعی است، تنگ چشمانی هستند که شاید دل خوشی از موفقیت دیگران نداشته باشند، ایرادی ندارد، ولی نباید اجازه سوء استفاده از قانون را پیدا کنند. سیاسیون عزیز در این برزخی که گرفتارش هستیم، شاید خیلی ها بگویند وقتش است دولت کاری کند، ولی درست برعکس الان وقتی است که باید دولت کار را به دست کاردان و ثروت آفرینان واقعی بسپارد، والله اعلم.