در ونزوئلا بعد از کشف نفت در سال های آغازین قرن 20 تا حدود سال های 1950 با نوعی دیکتاتوری سیاسی و در کنار ان یک اقتصاد بالنسبه آزاد روبه رو بودیم. ونزوئلا هرچند از نظر سیاسی بسته بود، ولی با به دست آوردن عایدات نفت به تدریج خود را صنعتی می کرد و با قراردادهای معروف 50-50 جای پایش در بازار نفت محکم می شد. سرمایه گذاری خارجی فراوان، باز بودن مرزها روی نیروی کار خارجی، مخدوش نکردن مکانیزم قیمت ها و حقوق مالکیت قوی سالهای طلایی ونزوئلا را رقم زد.
دو دیکتاتور آن دوران طلایی، یعنی وینست گومز و مارکوس پرز، تا اندازه زیادی آزادی اقتصادی را حفظ کردند، اما بخت یارشان نبود. اواخر دهه 1950، “سوسیال دموکرات ها” با همکاری ارتش بعد از یک کودتا، پرز را برکنار کردند و دوران جمهوری آغاز شد. دموکراسی اش البته بد نبود، اما سوسیالیسم هم مصیبت کمی نبود. کمی بعد روملو بتانکور، کمونیست سابق، به قدرت رسید. او با سلب حقوق مالکیت زمین داران، اصلاحات ارضی ناموفقی را پی گرفت، مالیات را افزایش داد تا برنامه های رفاهی اجتماعی اش را پیش ببرد و مداخله دولت در اقتصاد افزایشی چشمگیر یافت.
در دهه 1970 و قضیه شوک نفتی بسیاری از کشورهای نفتی راهی مشابه را طی کردند؛ در ونزوئلا هم رئیس جمهور کارلوس اندرس پرز بعد از ملی شدن نفت در 1976 یک برنامه پرخرج اجتماعی را پی گرفت، رابطه دولت با مردم ونزوئلا چرخی آشکار خورد و ونزوئلا یک دولت نفتی تمام عیار شد. اوضاع چندسالی بد نبود، ولی اوایل دهه 1980 با کاهش قیمت نفت کفگیر به ته دیگ خورد.
رئیس جمهور بعدی لوییس هررا از همان آغاز فهمید که در بد مخمصه ای افتاده است، ولی چاره ای هم نبود؛ او هم همان روال را ادامه داد؛ هرچند از نظر اقتصادی کارش اشتباه محض بود، ولی از دیدگاه سیاسی چاره ای جز این نداشت. “دستگاه چاپ پول” دولت به کار افتاد و پول ونزوئلا که زمانی از باثبات ترین ارزها به حساب می آمد، ارزش خود را به شدت از دست می داد، کار به جایی رسید که مردم برای از بین نرفتن ارزش پول خود جلوی فروشگاه ها صف می کشیدند، تا هرچه سریعتر پول را تبدیل به سرمایه (کالای بادوام) کنند.
دولت هم بیکار ننشست و برای جلوگیری از فرار سرمایه یک نظام چندنرخی ارزی سفت و سخت برقرار کرد؛ چنان که انتظار داریم فساد جز لاینفک چنین طرح هایی است و بسیاری از اهالی قدرت ثروت فراوانی از این راه به جیب زدند. دهه 1980 برعکس دهه پیشین، دوران سیاهی برای ونزوئلا بود؛ فساد فراگیر، افزایش فقر و نارضایتی و بدهی های فراوانی داخلی و خارجی آینده را تیره و تار کرده بود؛ طنز روزگار آنکه پرز که خود مسبب این وضعیت بود، بار دیگر با وعده برگرداندن کشور به دوران خوش گذشته به قدرت رسید.
او هم فهمید کارش ساده نیست، دست به دامن صندوق بین المللی پول شد و برخی اصلاحات نصفه و نیمه مثل کاهش هزینه های دولت و تعرفه ها، خصوصی سازی و افزایش مالیات ها را پیش گرفت، اما در یک ساختار به شدت رانتی با سیاست پولی متزلزل و مقررات و بوروکراسی دست و پاگیر از همان آغاز هم معلوم بود قرار نیست چیزی تغییر کند! پرز هم این تغییرات را برای تحکیم قدرت سیاسی خود و اطرافیانش به کار گرفت؛ از جمله بعد از قطع یارانه گاز، عواید حاصله را به عنوان نوعی حق السکوت به سوی مردم ناراضی و مخالفان خود برد!
این اقدامات به اصطلاح “ریاضتی” از 1989 به بعد باعث ناآرامی و شورش در کاراکاس شد و صدها تن جانشان را از دست دادند، سروکله فرصت طلبانی مثل چاوز هم از همان دوران پیدا شد و او بعد از کودتایی نافرجام در 1992 به زندان افتاد؛ همان سال پرز هم به اتهام فساد استیضاح شد، جانشین وی سعی در اصلاح اوضاع کرد، ولی از پس تغییر ساختار پرفساد اقتصاد سیاسی ونزوئلا بر نیامد و سرانجام نوبت به هوگو چاوز رسید. سرنوشت دوران چاوز هم که قابل پیش بینی بود؛ هایک بزرگ از مدت ها پیش سرنوشت این خیال پردازی ها را پیش بینی کرده بود، بعید بود از سوسیالیسم قرن 21 چیزی جز ویرانی کنونی درآید.
اما منتقدان به اصطلاح نئولیبرالیسم نسخه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را علت العلل مصیبت می دانند؛ چنین انتقادهایی را نباید جدی گرفت؛ فساد ساختاری و بی تدبیری سیاسیون کشورها را به بحران می رساند و بعد آنها دست به دامن آن دو نهاد و اصلاحات بنیادی می شوند که کار مردافکنی است، بعد عده ای هم گله می کنند که چرا پس نسخه کارگر نشد و دنبال روش “بومی” می گردند؛ به نظر می رسد ایراد را باید در درون مرزها جست، نه نوعی تئوری توطئه در بیرون آن، شباهت سرگذشت ونزوئلا و ایران برای اهل دل بسیار جالب توجه است، والله اعلم.