سلبریتی سیاست ایران، سید محمد غرضی، احتمالا در ماندگارترین صحبت خود زمانی گفت: چپ نمی تواند دولت را نگه دارد و راست ملت را! حرف مرد طناز این بود که درصد بالایی از شهروندان شاید حرف های اصلاح طلب جماعت را بپسندند، ولی دیدگاه های طیف موسوم به اصول گرا بعید است برایشان جذابیتی داشته باشد، ولی از آن طرف قدرت اصول گراها هم در ساختار سیاسی ایران بسیار بالاست و به فرض در دست گرفتن قدرت در انتخابات حتی با آرای بالا باز هم دستش یکسره باز نیست.
با آنکه می شود دسته بندی های ریزتری هم در این دو طیف سیاسی داشت و انواع میانه رو و رادیکال و عمل گرا و … را هم در میان آنها شناسایی کرد؛ ولی از یاد نبریم این دسته بندی ها بیشتر از آنکه بر مبنای تفاوت های نظری و عملی رایج در دنیا باشد، بیشتر نامی برای شناسایی “قبیله” سیاسی فرد است. در مملکتی که به طور تاریخی رنگ عوض کردن و “انعطاف افراطی” نوعی فضیلت به شمار می آید، خوبیت ندارد از قالب های جایی مثل بریتانیا و فرانسه برای توصیف اوضاع استفاده کنیم، زیاد می بینیم که رجال سیاسی از این قبیله به دیگری کوچ می کنند و اصول گرای سفت و سخت با نوعی هرمنوتیک بازی ایرانی طوری وانمود می کند که یک اصلاح طلب بالفطره بوده است، ولی دشمنان حرف هایش را تحریف کرده اند.
در شهرآشوبی های اخیر که به قولی در صد شهر ایران نمود داشت یک شعار غریب زیاد تکرار شد، شعاری که علی القاعده انتظار نداریم در کشوری که بیش از ۷۰ درصد از جمعیتش همین امسال در انتخابات رای می دهند و در میانشان نزدیک به ۶۰ درصد به رئیس جمهور کنونی رای می دهند بشنویم. “اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا” نشان از ناامیدی کامل از اصلاح امور داشت. آمار جدی که نداریم و مجبور به “استمباد” از شواهد در دسترس از تجربه روزمره و شبکه های اجتماعی ایم، ولی انگار دیگر خیلی ها حرف اصلاحگری را جدی نمی گیرند و به شکست ایده “اصلاح” اشاره می کنند. وقتی اوضاع اصلاح طلب ها چنین باشد، تکلیف اصول گرا جماعت روشن است. اوضاع خوب نیست و خیلی ها آن را حس می کنند، گام بعد از بحران ناکارآمدی هم بحران مشروعیت است.
بدتر از همه امیدی به بهبود هم نیست. بی عملی و عافیت طلبی مشکل کمی نیست، ولی رفرم بیش از همه نیازمند یک تفکر قدرتمند و البته یک فیگور سیاسی وجیه المله و محبوب القلوب است و یافتن این دومی در شرایط کنونی از پیدا کردن خرس قطبی در وسط صحرای کالاهاری سخت تر است. تجربه تاریخی در صحاری خاورمیانه به ما می گوید که به آرام بودن اوضاع نباید دلخوش بود، از ثبات دوران قذافی تا به راه افتادن بازار برده فروشی در لیبی زمان زیادی نمی گذرد؛ شرایط بیرونی ما خطرناک است، نزدیک دریای مدیترانه شاید جنگی جدید در انتظار باشد و ترامپ و ژنرال ها و امنیتی ها دوروبرش هم مشی صلح طلب پرزیدنت قبلی را ندارند.
مشکل اصلی را اما در بازی اندیشه ها باید جست، گفتمان و ایده جذابی برای اداره و توسعه کشوری با ۸۰ میلیون جمعیت جوان و متنوع نداریم، جدال اندیشه ها را باخته ایم، حرف هایمان بوی نا می دهد و خیلی ها را ناامید کرده ایم و این ناامیدی گسترده مستعد آفرینش فاجعه است، باید کاری کرد و تدبیری اندیشید و مهمتر از آن دست به اقدامی زد.
این روزها همیشه یاد آن فیلم معروف آخرین سخنرانی نیکلای چائوشسکو در دسامبر ۱۹۸۹ می افتم که بعد از برخی شورش ها در کشورش (شهر تیمیشوارا) مراسمی برای قدرتنمایی در میدان مرکزی بخارست به راه انداخت و چند هزار نفر را برای حمایت از رفیق نیکلای آنجا جمع کرد، تلویزیون هم زنده مراسم را پخش می کرد، او شروع به صحبت از دستاوردهای انقلاب سوسیالیستی کرد، ناگهان در میان صحبت هایش چند تن نام تیمیشوارا را فریاد زدند، در چشم به هم زدنی همه جمعیت حاضر شروع به شعار دادن کرد؛ چائوشسکو هم با تعجب و دهانی باز به جمعیت می نگریست و همه اینها از تلویزیون در سراسر رومانی دیده می شد و بر او رفت آنچه که رفت؛ یادمان باشد ما محکوم به غافلگیر شدن در برابر آینده ایم، مملکت شش هزار ساله شایسته نیست ویرانه شود؛ به قول استاد سید جواد طباطبایی باید گفت این کشور در زمانی که از منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد در آبگینه حصاری قرار دارد، ما وظیفهای جز نگهداری از آن به هر قیمتی نداریم، به نام یا به ننگ!