گفته می شود شاه سابق که در ابتدا از او با عنوان “شاه جوانبخت” یاد می کردند، در سال های آغازین سلطنت زیر سایه سنگین قجری تبارها بود، مصدق و قوام از برجسته ترین ها بودند و در رده های پایین تر هم اوضاع خیلی متفاوت نبود. تعداد آنها که به دلیل تمکن خانوادگی در اروپا درسی خوانده بودند، در بدنه بوروکراسی پهلوی ها کم نبود.

 

از جایی به بعد اوضاع مملکت و گرایش شاه به آنجا رسید که نسلی جدیدی جایگزین قبلی ها شود، در این نسل جدید تعداد “امریکا رفته ها” کم نبود، دوران قاجارها برای آنها معنای خاصی نداشت و حتی برخی خود را جوان های رضا شاهی می نامیدند.  به نظرم می توان شباهتی با سال های اخیر ایران هم سراغ گرفت.

 

بعد از دوران جنگ نسل جدیدی از مدیران به وجود آمدند که در بهترین شکل می توان آنها را با نام “کارگزاران” طبقه بندی کرد، به قول خودشان تکنوکرات هایی که در دهه اول جمهوری اسلامی تجربه کسب کرده بودند، برخی از آنها در دوره پهلوی در امریکا و اروپا درسی خوانده بودند و برخی دیگر هم بعد از انقلاب در انگلستان و اروپا تحصیل کردند تا به علم روز تجهیز شوند.

 

اگر مدیران نسل قبل فقط نماد تعهد بودند، این جدید ها می خواستند نشان دهند که جنبه تخصص شان پررنگ تر است. کاری به عملکردشان نداریم، ولی دولت سازندگی چنین تصویری را نشان می داد. همین دیدگاه در هشت سال بعدی هم پی گرفته شد. دولت مهروزی  اما  یک بزنگاه جالب بود، با یک گفتمان متفاوت، نسل جدیدی بر سرکار آمد.

 

کسانی آن را انقلابی دیگر می نامیدند. اهل فن می گویند که صرفا با تغییر قدرت سیاسی نمی توانید در رفتار دولت ها تغییر ملموس ایجاد کنید، بوروکرات های دولتی و ساختار اداری جلوی آن را می گیرند. این دولت جرات کرد و تمام بوروکراسی را زیر و زبر کرد.

 

این مدیران جدید نسل مهرورزی جوانی شان هم از جنگ شروع می شد نه از مبارزات انقلابی. آنها جوان های جمهوری اسلامی بودند. شعار آنها مجهز شدن به علم روز دنیا نبود، بلکه ایجاد “الگوی بومی” بود؛ ترکیبی غریب که بیشتر نشان از شور داشت. پروژه آنها هرچند با عایدات نفت تا حدی پیش رفت، به دلیل سنبه پرزور اجنبی ها شکستش زودتر از موقع اشکار شد. نسل قبلی “کارگزاران” دوباره فراخوانی شد.

 

پیش گویی کار متخصصان فال قهوه است، ولی بعید است این نسل قدیم عمر زیادی داشته باشد، جانشینی هم برای ادامه آنها سراغ نداریم. بازسازی اندیشه جدی هم در آنها نمی بینیم، آنقدر “پراگماتیک” اند که فرصت بازسازی فکری ندارند. آنها می خواهند نشان دهند که نه اصلاح طلب اند و نه اصول گرا و حرفشان “اعتدال” است. معتدل بودن هرچند فضیلتی شخصی است، ولی بعید است در مملکتی بلاخیز مانند ایران در بلندمدت خیلی جدی گرفته شود.

 

 دوست داشتم در زمان حیات آیت الله فقید فرصتی دست می داد، قهوه ای می نوشیدیم و گپی می زدیم، ولی شاید بشود گفت زمان واقعی مرگ این رجل سیاسی نامدار همان سال ۱۳۸۴ بود. والله اعلم.