می گویند تاریخ تکرار می شود، ولی اگر بار نخست تراژدی است، در تکرار چیزی جز یک کمدی ملالت بار نیست. کسانی که به پیشرفت مملکت علاقه دارند خواندن تجربه پهلوی دوم را مفید خواهند یافت.
کسانی گفته اند آنچه شاه و سلطنتش را نابود کرد بیش از همه گرایش به ‏جاه و جلالی بود که در طول سالها به جنون بزرگی تبدیل شد، پهلوی گویی میلی تمام نشدنی به نشان دادن ظواهر و نمایش قدرتش داشت، او انگار خیلی مردم را جدی نمی گرفت و تاریخ را داور و قاضی نهایی تلقی می کرد. حتی عنوان کتابش هم پاسخ به تاریخ بود
شاه ایران را ژاپن دومی می دید که با رهنمودهای داهیانه وی بناست چهارنعل به سمت دروازه های تمدن بتازد. او در دهه پنجاه از مؤسسه ‏‏«هادسن» دعوت کرد یک بررسی درباره جامعه و اقتصاد ایران بکند. رئیس موسسه ‏کتابی داشت که در آن پیش بینی کرده بود که ژاپن تا پایان ‏سده بیستم قدرت نخست اقتصادی جهان خواهد شد.
“پدر تاجدار ملت” هم که خود را کم از هیچ کس نمی دید، خواست چیزی مشابه برای ایران داشته باشد. اما ‏آن گزارش هرگز انتشار نیافت و بایگانی شد زیرا بسیار بدبینانه بود. در آن گزارش آمده بود که کشوری ‏با سطح و نظام آموزشی و شیوه تصمیم ‌گیری ایران نه تنها بعید است ژاپن دوم شود، بلکه همینکه فرو نپاشد شانس آورده است.
نوشته اند برای مثال ‏تولید ٢۳ هزار مگاوات نیروی برق هسته ای با هزینه میلیاردی مطلقا غیرضروری بود، کشوری که ذخایر گاز ثابت شده اش ۵۰۰ تریلیون پای مکعب بود و ‏روستاهایش به سبب نبودن اعتبارات نمی توانستند راهی به شهرها بکشند، باید خیلی حساب شده تر عمل می کرد.
اینکه قدرت یک کشور را چه چیز تعیین می کند، اهل فن به چهار عامل اشاره کرده اند: قدرت نظامی، توان اقتصادی، ایدئولوژی فراگیری که آن کشور را به الگویی برای دیگران بدل سازد  و همچنین شیوه حکمرانی و اداره مملکت. شاه اگر زمانی در دو تای نخست حرفی برای گفتن داشت، در دو تای دیگر مطلقا ناتوان بود.
درست است که شاهنشاه با انگلیسی سلیس، غربی ها را تحقیر می کرد و به آن درس مملکت داری می داد، ولی بعید بود کسی او را جدی گرفته باشد. ناظر غربی سروکارش با عدد و رقم و شواهد است و خودستایی و لاف را از این گوش می شنود و از گوش دیگر بیرون می کند.
اینکه چه باید می کرد و اصلا می توانست کاری بکند البته می تواند موضوع بحث باشد، ولی شباهت برخی رفتارهای آن دوران با اکنون بسیار عبرت آموز است، والله اعلم