پیشوای چینی ها، مائوتسه تونگ، معتقد بود بیکاری واقعیت زشت سرمایه داری است، او به این افتخار می کرد که در سوسیالیسم بیکاری وجود ندارد! راه حل های جالبی هم داشت: از میانه های دهه 1950 میلیون ها جوان شهری را برای یادگیری از دهقانان به روستاها فرستادند، استدلالشان هم این بود آنها هم آموزش ایدئولوژیک می بینند و برای مبارزه آماده شوند و هم به طور موقت مشغول می شوند تا سرفرصت برایشان فکری شود.

 

از این طرف تمام کارخانه ها، بیمارستان و فروشگاه ها و اداره های دولتی را مجبور کردند که تا می توانند استخدام کنند و ملاحظه اقتصادی نداشته باشند، می توان حدس زد که در چنین حال هوایی انتظار کیفیت و خدمت رسانی مناسب شوخی است و البته جذب همه جوانان حتی با فشار سیاسی از بالا هم ممکن نبود. این سیاست به طور رسمی حدود دو دهه ادامه داشت، با این حال این سیاست ها هم مشکل بیکاری را حل نکرد، از همان دهه 1970 لشکر بیکاران مصیبت بزرگی برای چینی ها بود.

 

زمانی حدود 20 میلیون جوان بیکار شهری از روستا برگشته (حدود 10 درصد جمعیت شهری) در چین وجود داشتند که البته همه چشم انتظار استخدام دولتی بودند، این بمب های نارضایتی حتی تهدیدی برای ثبات سیاسی چین به شمار می رفتند، گفته می شد در اواخر دهه 1970 در 21 استان اعتراض هایی مانند بستن مسیرهای راه آهن و محاصره سازمان های دولتی صورت دادند.

 

پذیرش این شکست تلخ برای مقامات چینی آسان نبود، هرچه باشد خوبیت نداشت به نادرستی حرف پیشوای بزرگ اعتراف می کردند. اوایل با واژه ها بازی می کردند، می گفتند که این جوانان بیکار نیستند، بلکه “منتظرالاستخدام” اند، ولی دیدند سنبه پرزورتر از این حرفهاست. سرانجام برخی چهره های ذی نفوذ که دیدند کار شاید از دست در برود؛ پیشنهاد دادند که دولت فخیمه “خود اشتغالی” را به رسمیت بشناسد.

 

این خوداشتغالی هم البته نام دیگری برای کسب و کارهای خصوصی بود، که در قاموس حزب حاکم چین از کفر بدتر بود، ولی ضرورت سیاسی آنها را مجبور به پذیرش آن کرد. آنچه پیشوای بزرگ همیشه نقد و سرزنش می کرد، بخش ضروری از سیاست های اقتصادی چینی ها شد!

 

برای درمان تخیل و خیال اندیشی بعید است دارویی بهتر از مواجهه با واقعیت وجود داشته باشد، والله اعلم.

لینک مرجع