بسیار شنیده می شود که شرایط کار در بسیاری از کشورهای فقیر غیرانسانی است؛ کودکان مجبور به کار می شوند و دستمزدها پایین است؛ هواداران دل نازک حقوق کارگر این را به ذات پلید سرمایه دار از خدا بی خبر ربط می دهند که به خاطر منفعت شخصی انسان ها را استثمار می کنند. هیاهویی مشابه برای قضیه اخیر چسب هل هم بلند شده است.
روشن نیست دنبال منفعت شخصی بودن چه ایرادی دارد، کارگران هم محض رضای خدا کار نمی کنند؛ آنها هم ترجیح می دهند بین چند گزینه آنکه بیشتر به نفعشان است را بر گزینند و دریافتی بیشتری داشته باشند، در بسیاری از کشورهای فقیر کار کودکان نه به خاطر زیاده خواهی سرمایه دار، بلکه یک ضرورت برای زنده ماندن است، کودکان اگر در کارخانه ها “بهره کشی” نشوند، مجبورند در مزارع با شرایطی کار کنند که بعید است خیلی بهتر از کارگاه ها باشد، وانگهی دریافتی آنها هم به مراتب کمتر است.
در پژوهشی در ۱۱ کشور فقیر جهان سوم در سالهای دهه نخست این قرن نشان داده شده که دستمزد پرداختی در همین “بهره کش خانه ها” به مراتب بالاتر از بقیه بخش هاست، در هندوراس که نیمی از جمعیت زیر ۲ دلار در روز زندگی می کردند؛ دستمزد کارگران استثمار شده به ۱۳.۱ دلار در روز می رسید! در کامبوج، هایتی و نیکاراگوئه هم این پرداختی بیش از دو برابر متوسط درآمد سرانه ملی بود.
راه حل بهبود اوضاع کارگران هم مقررات سفت و سخت تر نیست؛ از دشواری های اجرا و فساد زا بودن قانون ها که بگذریم، دست و پای کارفرما را بستن در نهایت به زیان کارگران خواهد بود؛ بسیاری از افرادی که می توانستند استخدام شوند و دستمزدی داشته باشند، به دلیل دشواری استخدام همین فرصت را هم از دست می دهند. در اقتصادی که بیکاری معضلی اساسی است، این کار کم از مصیبت ندارد.
“بهبود شرایط کار” هم در بسیاری موارد معنایی جز صرف هزینه های بیشتر ندارد و افزایش بیش از حد آن می تواند جایگاه رقابتی شرکت را به خطر بیندازد و حتی همین تعداد کارگران موجود هم کارشان را از دست بدهند. وانگهی این را هم در نظر داشته باشیم که سود کارفرما لزوما زیان کارگر نیست، بسیاری از مدیران می دانند که اگر نیروی کارشان را راضی نگاه ندارند؛ زیان های بسیار بزرگتری برایشان به بار خواهد آمد.
اما چاره چیست؟ همین فقره اخیر چسب هل را در نظر بگیرید؛ به یمن “گسترش کاربرد شبکه های اجتماعی” و “گردش آزاد و غیردولتی اطلاعات” (که هر دو را باید از برکات سرمایه داری دانست) یک فشار اجتماعی ایجاد شد و شرکت مذکور باید برای رهایی از بحران پاسخی مناسب پیدا کند و از خود اعاده حیثیت کند.
اینجا مشتریان او را وادار می کنند که “انسانی تر” برخورد کند و گرنه محصولش روی دستش می ماند؛ سندیکاهای مستقل کارگری و بازرسی های وزارت کار بعید است در شرایط فعلی می توانستند اوضاع را خیلی به نفع کارگران جابه جا کنند. تازه سر بزرگ قضیه زیر لحاف است و برای دیگر شرکت ها هم مصیبت تازه شروع شده است که اگر غیرمتعارف رفتار کنند، با آنها نیز همین معامله می شود و گرفتار می شوند.
در ممالک توسعه یافته مفهومی وجود دارد به نام تجارت منصفانه (فر ترید) که مشتری پول بیشتری می دهد، مشروط بر اینکه کارفرما اطمینان دهد که شرایط خوبی برای کارگران فراهم کرده است، بد نیست این را کسانی در ایران هم دنبال کنند؛ نمی دانم چقدر از معترضان فعلی حاضرند پولی که به زحمت در آورده اند را صرف کنند که بقیه شرایط “انسانی” تری داشته باشند، والله اعلم.