خیلی ها فکر می کنند چین نمونه خوب مداخله های دولت برای رشد اقتصادی است، دو اقتصاددان برجسته کوز و وانگ نشان داده اند که این حرف را نباید جدی گرفت؛ اصلاحاتی که پس از مائو در اواخر دهه 70 صورت گرفت و هدفش حفظ سوسیالیسم بود، کاری پیش نبرد. فرایندی که چین را طی بیست سال از یک اقتصاد بسته به اقتصاد بازار و ابرقدرت اقتصادی بدل کرد، به هیچ رو در آغاز مورد نظر حزب حاکم پکن نبود.
سال 1976 برای بازسازی اقتصاد، طرح اصلاح اقتصادی با تمرکز بر سرمایه گذاری روی صنایع سنگین دنبال شد که بعد از 3 سال پایان آن اعلام شد؛ علت هم به جز نقض ذاتی برنامه؛ سرکار آمدن شیائوپینگ و چن یون بود؛ این دومی اقتصاددانی بود که اعتقادی غریب به برنامه ریزی مرکزی اقتصاد داشت، ولی نقشی فرعی و محدود برای بازار هم قائل بود. حرفش این بود که اقتصاد چین نامتوازن است و زیاد روی صنایع سنگین تکیه کرده است و این طرح جدید کار را بدتر می کند.
او از 1979 سرمایه گذاری را بیشتر روی صنایع مصرفی و کشاورزی متمرکز کرد و اصلاح شرکت های دولتی را پی گرفت؛ شرکت های دولتی استقلال بیشتری پیدا کردند و حق نگهداری بخشی از سود را هم به دست آوردند، این سیاست حمایتی در دهه 1980 هم دنبال شد و البته توفیقی نداشت، حتی امروز هم حفظ شرکت های دولتی البته با انگیزه های سیاسی همچنان دغدغه سران پکن است.
در واقع رشد چین را باید ناشی از چهار “انقلاب حاشیه ای” دانست که دولت ها نقشی در آن نداشتند. با این حال از آنجا که آنها را خطری برای سوسیالیسم نمی دیدند، جلوی آنها را هم نگرفتند. بعدها اما آنها را هم به نام خود زدند و دستاورد دولت چین قلمداد کردند. این انقلاب های حاشیه ای عبارت بودند از کشاورزی خصوصی، بنگاه های روستایی، کسب و کارهای خصوصی در شهرها و مناطق آزاد تجاری.
دولتی ها دنبال کشاورزی خصوصی نبودند، برعکس می خواستند میراث دوران تاریک مائو، یعنی کشاورزی جمعی و گروهی، را حفظ کنند، ولی کشاورزان سختی کشیده که تجربه های قحطی پیشوای بزرگ را داشتند پنهانی مشغول کار شدند. بعدها دولتی ها به صورت محدود کار را در برخی مناطق آزاد کردند “تا ایمان مردم به سوسیالیسم از دست نرود”، ولی در مقابل سیل گرایش کشاورزان به این نوع کشاورزی از سال 1982 کوتاه آمدند و حتی آن را به عنوان یک سیاست ملی پذیرفتند.
بنگاه های روستای هم که از قید دولت آزاد بودند، دسترسی به مواد خام و شبکه های توزیع دولتی نداشتند و باید از بازار سیاه و با قیمت بالا خرید می کردند. آنها مجبور به استخدام نیروی فروش خود بودند و درست شبیه یک کسب و کار واقعی عمل کردند، آنها در مدت کوتاهی از دولتی ها جلو زدند و در همه چین گسترده شدند. کارآفرینان بخش خصوصی شهری هم همان هایی بودند که در بخش دولت کاری گیرشان نیامده بود، پیشتر از 20 میلیون نفری نوشتم که در دوران مائو به روستا فرستاده شدند و بعد کاری در دولت برایشان نبود، همان ها شروع به فعالیت کردند و اقتصاد شهری چین دگرگون شد.
در مورد انقلاب حاشیه ای دیگر، یعنی مناطق آزاد هم در آغاز به عنوان ضربه گیر استفاده شدند که به صورت محدود و کنترل شده اقتصاد بازار را تجربه کنند و فناوری و دانش فنی را وارد کنند. نیت اصلا این نبود که تجربه آنها در بقیه چین هم گسترش پیدا کند. خوشبختانه چینی ها بعد از آن همه مصیبت دوران مائو واقع بین تر بودند و مقابل تغییرات مقاومت بیجا نکردند، علتش شاید این بود که دنیا را بهتر شناختند و به جای چسبیدن به آن ایدئولوژی سیاه، واقع بینی پیشه کردند. درس آنها برای سیاستگذاران ما روشن است، کاری به کار نیروهای بازار نداشته باشید!